loading...
reza220-karami
rezakarami بازدید : 5 یکشنبه 05 مرداد 1393 نظرات (1)

یک اتفاق ساده، مرا بی قرار کرد
باید نشست و یک غزل تازه، کار کرد

در کوچه می گذشتم و پایم به سنگ خورد
سنگی که فکر و ذکر دلم را، دچار کرد

از ذهن من گذشت که با سنگ می شود
آیا چه کارها که در این روزگار کرد

با سنگ می شود جلوی سیل را گرفت
طغیان رودهای روان را، مهار کرد

یا سنگ روی سنگ نهاد و اتاق ساخت
بی سرپناه ها همه را، خانه دار کرد

یا می شود که نام کسی را بر آن نوشت
با ذکر چند فاتحه، سنگ مزار کرد

یا مثل کودکان شد و از روی شیطنت
زد شیشه ای شکست و دوید و فرار کرد

با سنگ مفت می شود اصلاً به لطف بخت
گنجشک های مفت زیادی شکار کرد

یا می شود که سنگ کسی را به سینه زد
جانب از او گرفت و بدان افتخار کرد

یا سنگ روی یخ شد و القصه خویش را
در پیش چشم ناکس و کس، شرمسار کرد

ناگاه بی مقدمه آمد به حرف، سنگ
این گونه گفت و سخت مرا بی قرار کرد:

تنها به یک جوان فلسطینی ام بده
با من ببین که می شود آنگه چه کار کرد!

rezakarami بازدید : 7 یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

این دیده نیست قابل دیدار روی تو                                            چشمی دگر بده که تماشا کنم روی تو را

تو   در  میان   جمعی   و   من   در   تفکّرم                                                        کاندر    کجا    روم   و   پیدا    کنم   تو  را

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                       یا مهدی مددی

rezakarami بازدید : 2 چهارشنبه 03 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

*به کوه گفتم عشق چیست؟       لرزید

*به ابر گفتم عشق چیست؟       بارید

 

*به باد گفتم عشق چیست؟        وزید

 

*به پروانه گفتم عشق چیست؟    نالید

 

*به گل گفتم عشق چیست؟      پرپر شد

*و به انسان گفتم عشق چیست؟        ...........

 

  

 

 

 اشک از دیدگانش جاری شد و گفت دیوانگیست

سرگرمی ام شده گرفتنِ فال حافظ

و من

خسته از جواب های تکراری
غم تمام می شود
غصه نخور
مشکلات حل می شود
و...
دلم می گیرد ، چرا حافظ نمی داند بی او هیچ چیز تمامی ندارد جز این  زندگی ؟

rezakarami بازدید : 1 چهارشنبه 03 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

 

خدا را دوست بدار

حداقلش این است که یکی را دوست داری

که روزی به او می رسی

rezakarami بازدید : 1 چهارشنبه 03 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

گفتم: خدایا دلگیرم

گفت: حتی از من؟

گفتم خدایادلم را ربوده اند

گفت: پیش از من؟

گفتم خدایا دوری ازمن

گفت: تو یا من؟

گفتم خدایا تنهاترینم

گفت: بیشتر از من؟

گفتم خدایا اینقدرنگو من

گفت: من تو ام تو من

rezakarami بازدید : 2 چهارشنبه 21 اسفند 1392 نظرات (0)

استاد سر کلاس گفت:کسی خدا رو دیده؟

همه گفتند : . . . نه . . . !

استاد گفت:کسی صدای خدا را شنیده ؟

 
همه گفتند : . . . نه . . . !

استاد گفت:کسی خدا را لمس کرده؟

 

همه گفتند : . . . نه . . . !

استاد گفت:پس خدا وجود ندارد!

یکی از دانشجویان بلند شد و گفت :

کسی عقل استاد را دیده ؟

همه گفتند : . . نه .. !

دانشجو گفت:کسی صدای عقل استاد را شنیده ؟

 
همه گفتند : . . نه . . !

دانشجو گفت:کسی عقل استاد را لمس کرده ؟

 
همه گفتند : . . نه . . !

دانشجو گفت:پس استاد عقل نداره !!!

rezakarami بازدید : 1 چهارشنبه 21 اسفند 1392 نظرات (0)

مرگ یعنی دگرگونی شتابان و نابهنگام

فعل مضارع به فعل ماضی

rezakarami بازدید : 1 شنبه 17 اسفند 1392 نظرات (0)

هرگز چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد گریان نکن

......................................................................

کاشکی بدونی چشمات و به صدتا دنیا نمیدم یه موج گیسوی تورو به صدتا دریا نمیدم

......................................................................

می شه بعضی ها رو مثل اشک از چشمات بندازی. اما نمی تونی جلوی اشکی رو بگیری که با رفتن بعضی ها از چشمات جاری می شه……

.....................................................................

 دوستش می دارم چرا که می شناسمش به دوستی و یگانگی هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم تنهایی غم انگیزش را در می یابم و انگاه در می یابم که مرا دیگر از او گریزی نیست

.....................................................

 میدونستید که هیچ بلور برفی شبیه اون یکی نیست؟مثل اثر انگشت آدمهایکبار تو کوه یکی از بچه ها زیر برف بهم گفت:انگار فرشته ها نشستند اون بالا و دارن اینارو قالب میزنند! هر وقت برف میاد یادش م? افتمبعضی حرفها چقدر تو ذهن آدما میمونه

..................................................

 شکایت نمی کنم ، اما ایا واقعا نشد که درگذر همین همیشه بی شکیب ، دمی دلواپس تنهایی دستهای من شوی؟ نه به اندازه تکرار دیدار و همصدایی نفسهامان ! به اندازه زنگی .. واقعا نشد؟؟؟؟

................................................

 تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را در دست تو دید
غضب الوده کرد نگاه
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من ارام ارام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد ازارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا
خانه ی کوچک ما

سیب نداشت

...............................................

دوسِت داشتم ولی هرگز نگفتم نگفتــم تـا ز چشــــم تـو نیفتـم نگفـتـم تــا نــدونی عاشـــقم مــن نـدونی بعــدِ تــو از پـا می افتـم خیــال کـردم اگـــه روزی بـــدونی می ری شعر جدایی رو می خـونی می ری تنها میشم با بغض و گـریه تــوی شهــــر و دیـــار بی نشــونی

..........................................

ندیدی چشمهایم زیر پایت جان سپرد آخر گلویم از صدای، های هایت جان سپرد آخر نفهمیدی صدایم بغض سنگینی به دوشش بود اما از جفایت جان سپرد آخر نترسیدی بگوید عاشقی نفرین به آیینت که از چشمان جادویت خدایت جان سپرد آخر نمی دانی و می دانم که دل در خواهش آن انزوایت جان سپرد آخر چقدر عزلت نشینی از برای یار دلگیر است بخوان شعرم که شعرم در هوایت جان سپرد آخر

.............................................

 ای سر آغازهمه خوبی ها مینویسم از تو تو که سر سبز ترین منظره ایی تو که سر شارترین عاطفه ایی برترین خواهش و احساس نیاز وبدان تا به ابد دوستت میدارم دوستت میدارم از زمین تا بخدا از همین نقطه ی خاکی تا عرش

  ............................................

آنکه می‌خواهد روزی پریدن آموزد، نخست می‌باید ایستادن، راه رفتن، دویدن و بالارفتن آموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمی‌کنند

............................................

پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت بیچاره از این عشق سوختن آموخت فرق من و پـــــــــــروانه در این است پروانه پرش سوخت ولی من جگرم سوخت

..............................................

اشکات یه دروغ نیست واژه هات قصه ی خواب نیست اگه تو میمونی پیشم قول میدم مال تو باشم اگه تو مثل بقیه منو تنها نمی زاری یا با عکسای تو آینه اشکامو در نمیاری اگه جای رده پاهات نشه دشنه توی قلبم یا نوای گرمه سازت نشه کابوسه شبونم به خدای مهربونم قول میدم پیشت بمونم

............................................

من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام. من بنای ارزو ها را زهم پاشیده ام…. آنچه باید من بفهمم این زمان فهمیده ام. در دل خود من به عشق پوچ تو خندیده ام….

...........................................

دوست، فردی هست که آهنگ قلبت رو می دونه و می تونه وقتی تو کلمات رو فراموش می کنی اونا رو واسه ات بخونه

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 640
  • کدهای اختصاصی